-
شیر یا خط
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 01:50
شیر یا خط نه ، نرو ! صبر کن ، قرارمون این نبود ، باید سکه بیندازیم اگر شیر آمد تردید نکن که دوستت دارم ، اگر خط آمد مطمئن باش دوستدارت هستم ، صبر کن سکه بیندازیم ، اگر دوستت نداشتم ، آنوقت برو ...
-
عشق...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 21:29
. . . . . . . . . .
-
...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 04:07
آن لحظه که دست های جوانم در روشنایی روز گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت دلم سایه ای بود ایستاده در سرما که شال کهنه اش را گره می زد ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 04:05
و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم زنده یاد حسین پناهی
-
هواشو داشته باش...حتما...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 04:00
هوای هوایت را داشته باش ، سرما کم کم دارد می شود فرمانروای سرزمینمان ، لطفا نگذار هر کاری دلش خواست و با زمین کرد ، با دل تو هم بکند ...
-
دلم برای کسی تنگ است ...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 03:53
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گل های باغ می آورد، و گیسوان بلندش را به بادها می داد ، و دست های سپیدش را به آب می بخشید... دلم برای کسی تنگ است که آن دو نرگس جادو را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت وشعرهای خوشی همچون پرنده ها می خواند... " دلم برای کسی تنگ است که همچون کودک معصومی دلش برای دلم می...
-
عشق
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 01:53
عشق یعنی آخر خط بهشت ، عشق یعنی دوزخ بی سرنوشت ... عشق یعنی سوختن با ساختن ، عشق یعنی زندگی را باختن ... عشق یعنی دیده بر در دوختن، عشق یعنی در فراقش سوختن ... عشق یعنی یک قدم تا انتها ، عشق یعنی ابتدا، کو انتها؟! ... عشق یعنی انتهای هر چه راز ، عشق یعنی راز شب های دراز ... عشق یعنی یک سوال بر هر جواب ، عشق یعنی یک...
-
شمع
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 01:50
شمع زیباست اما نه در جمع ، شمع را باید در تنهایی روشن کرد ، پا به پایش آب شد و ... وقتی تمام شد ، اوج عاشقش را سپرد به دست یک صندوقچه ی نقره ای زلال .
-
...
شنبه 13 آبانماه سال 1385 00:11
تو غصه دار، من غصه دار پس واسه چی بیاد بهار ؟ تو بارونی، من بارونی پس کجا رفت مهربونی ؟ من انتظار، تو انتظار من باریدم تو هم ببار من چشم خیس، تو چشم خیس برام یه چیزی بنویس من پر راز، تو پر راز اما نداریم اعتراض تو بی صدا، من بی صدا پس چی شد اون همه دعا من که سکوت ، تو که سکوت تموم شد قصه هرچی بود؟... نه !!! من خاطره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 23:51
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 23:48
نمی خوام گریه کنم من، تا تو اشکامو نبینی... میرم آهسته و نم نم، تا توو تنهاییت بشینی... میرم از کویر عمرت، تا تو بارون و نبینی، برگای زرد خیال و دیگه از تنم نچینی... من پر از حرف سکوتم، تو پر از حرفای تازه... تو میری تا بی نهایت، دل من خسته می بازه... کاش از اول می دونستم که تو دریا نمی مونی... دل من خیلی غریبه، کاش...
-
زندگی
جمعه 12 آبانماه سال 1385 23:36
میزی برای کار... کاری برای تخت... تختی برای خواب... خوابی برای جان... جانی برای مرگ... مرگی برای یاد... یادی برای سنگ... این بود زندگی !!!